www.iiiWe.com » «او اصفهانِ من است ...» ؛ نوشته‌ای از علی خدایی درباره‌ی زاون قوکاسیان

 صفحه شخصی امیر یاشار فیلا   
 
نام و نام خانوادگی: امیر یاشار فیلا
استان: اصفهان - شهرستان: اصفهان
رشته: کارشناسی نقشه برداری
شغل:  ویراستار، روزنامه‌نگار، کارشناس تولید محتوا و رسانه‌گر حوزه‌ی شهر، ساختمان، معماری و مهندسی
تاریخ عضویت:  1389/06/12
 روزنوشت ها    
 

 «او اصفهانِ من است ...» ؛ نوشته‌ای از علی خدایی درباره‌ی زاون قوکاسیان بخش عمومی

6

پیشنهاد می‌کنم دوستانی که یادداشتِ هفته‌ی گذشته‌ی مرا درباره‌ی زنده‌یاد زاون قوکاسیان نخوانده‌اند، پیش از خواندنِ نوشته‌ی زیر، آن یادداشت را در این‌جا بخوانند :




ـ «مرگ چنین خواجه نه کاری‌ست خُرد ...»



بد نیست بیفزایم که یکم اسفندماه 1393 زاون قوکاسیان، سینماگر، آموزگار و روزنامه‌نگار دوست‌داشتنی اصفهانی در پی دچار شدن به بیماری سرطان معده درگذشت و بهارِ امسال، پس از شصت‌وچهار سال نخستین بهاری بود که اصفهان بی «زاون» از سر گذراند. نوشتار یادشده به یاد زاون، به پاس مهربانی و فرهنگ‌دوستی‌اش، و به‌قصد بازگفتن یکی از جفاهای پرشماری که بر او رفت، نوشته شده است.

و اینک نوشته‌ی علی خدایی (یکی از دوستانِ نزدیکِ زاون) درباره‌ی او :







برگرفته از : magazine.aftabnetdaily.com


ویرایش و بازچینی : امیریاشار فیلا



یکشنبه 24 خرداد 1394 ساعت 13:18  
 نظرات    
 
امیر یاشار فیلا 16:35 یکشنبه 31 خرداد 1394
1
 امیر یاشار فیلا

زاون zaven
ـ «مرگ چنین خواجه نه کاری‌ست خُرد...»  (یادی از زنده‌یاد زاون قوکاسیان به‌عنوان سردبیر و روزنامه‌نگار)



امیر یاشار فیلا 17:00 یکشنبه 31 خرداد 1394
2
 امیر یاشار فیلا

در این چهار ماهی که از پر کشیدنِ زنده‌یاد زاون قوکاسیان می‌گذرد، چندین بار به این اندیشیده‌ام که اگر کسی از دوستان یا بستگانِ زاون از روی نیک‌خواهی به او می‌گفت:

ـ «زاون، خسته به نظر میای. به نظر من، بی‌خیالِ سینما و ادبیات بشو، و به‌جای فرسوده کردنِ جون و ذهنت برو سر یه کار مرتبط با رشته‌ت (شیمی)، مثلن یه کارخونه‌ی رنگ یا یه تولیدکننده‌ی فرآورده‌های شوینده ...»،

آنگاه زاونِ مهربان‌مان به او چه پاسخی می‌داد؟

یا اگر زاون این سفارش دوستانه و نیک‌خواهانه را می‌پذیرفت، چه کسی می‌خواست پاسخ‌گوی آن بخش تهی‌مانده‌ی فرهنگِ ایران‌زمین باشد که زنده‌یاد زاون با مایه گذاشتن از خودش آن را پُر کرد؟



و خوش دارم این‌گونه بیندیشم که زاون در پاسخ به چنین توصیه‌ی دوستانه‌ای، با آن لبخند زیبا و واگیردارش گفته:

ـ شما لطف داری عزیز؛ ولی ما اگه از سر بریده می‌ترسیدیم، در محفل عاشقا نمی‌رقصیدیم...»

کسی چه می‌داند!؟ شاید این گفت‌وگو میان زاون و یک یا چند تن از دوستان و بستگانش، واقعاً هم اتفاق افتاده باشد ...



 ـ «مرگ چنین خواجه نه کاری‌ست خُرد...»  (یادی از زنده‌یاد زاون قوکاسیان به‌عنوان سردبیر و روزنامه‌نگار)

ـ کار راستین ...  (سُروده‌ای از «لوسین زل» با برگردان پرویز دوایی)