صفحه شخصی امیر یاشار فیلا   
 
نام و نام خانوادگی: امیر یاشار فیلا
استان: اصفهان - شهرستان: اصفهان
رشته: کارشناسی نقشه برداری
شغل:  ویراستار، روزنامه‌نگار، کارشناس تولید محتوا و رسانه‌گر حوزه‌ی شهر، ساختمان، معماری و مهندسی
تاریخ عضویت:  1389/06/12
 روزنوشت ها    
 

 مارکز به «هفت‌هزارسالگان» پیوست بخش عمومی

12



گابریل گارسیا مارکز، رمان‌نویس کلمبیایی، که با کتاب «صد سال تنهایی» جهان را با گونه‌ای دیگر از نویسندگی و نگاهی متفاوت به ادبیات آشنا کرد، روز پنج‌شنبه، ۱۷ آوریل (28 فروردین) در ۸۷سالگی درگذشت.

گارسیا مارکز، که دوستانش او را «گابو» می‌خواندند، در خانه و در میان همسر و دو پسرش با زندگی وداع گفت. مرگش را «کریستوبال پرا»، ناشر پیشین او در بنیاد «رندم‌هاوس» تأیید کرد.



مارکز در داستان‌هایش که همه ریشه در واقعیت‌های موجود در سرزمین آمریکای لاتین داشت، فضایی اساطیری و فراواقعی آفرید که درعین‌حال جنبه ای جهانی داشت؛ تا جایی که کتاب‌هایش در شمارگان‌های ده‌ها میلیونی به ده‌ها زبان جهان برگردانده شدند.

مارکز در کنار داستایفسکی، همینگ‌وی و تالستوی، در جایگاه نویسندگانی قرار گرفت که به جایگاه ویژه‌ی «نویسندگی» رسیده‌اند. انتشار هریک از کتاب‌هایش رویدادی مهم و جهانی به شمار می‌رفت، که هم توده‌های میلیونی خوانندگان و هم منتقدان و خواص ادبی هم‌آوا و یک‌صدا آن‌ها را ستودند.

مارکز که نویسندگی را با روزنامه‌نگاری آغاز کرد، در سال ۱۹۸۲ توانست جایزه‌ی نوبل ادبیات را از آن خود کند.

کتاب «صد سال تنهایی» او به‌تنهایی در بیش از ۵۰میلیون نسخه منتشر و به ۲۵ زبان برگردانده شد. پابلو نرودا، شاعر بزرگ شیلیایی، این کتاب را «بزرگ‌ترین پدیده در زبان اسپانیایی پس از دون‌کیشوت» خواند.



مارکز با نشان دادن تضادهای جادویی و آمیخته با دیوانگی آمریکای لاتینی در زندگی، اگرنه پدیدآورنده، که برترین نماینده‌ی شیوه‌ی «رئالیسم جادویی» در جهان شناخته شده است.
اگرچه او خود مدعی آفرینش این شیوه نبود، هیچ‌کس هم تا پیش از او نتوانسته بود چنین هنرمندانه و استادانه و با چنین توانایی و برشی آن را به کار بَرَد و بر نویسندگانِ پس از خود، حتا بیرون از آمریکای لاتین، تأثیر بگذارد.
مارکز را، پس از «میگل ده‌سروانتس»، نویسنده‌ی رمان «دون‌کیشوت» در قرن هفدهم، محبوب‌ترین نویسنده‌ی اسپانیایی‌زبان توصیف کرده‌اند.

کتاب‌های درخشان و حزن‌انگیز او، همچون «وقایع‌نگاری مرگی اعلام‌شده»، «عشق در سال‌های وبایی»، و «خزان پدرسالار» از نظر گستردگی انتشار در زبان اسپانیایی، تنها از کتاب مقدس جا مانده‌اند.

گابریل گارسیا مارکز درعین‌حال از پیش‌روان سبک ادبی و غیرداستانی گزارشگری بود که بعدها به «روزنامه‌نگاری نو» آوازه یافت؛ نمونه‌ای درخشان از روایت‌های جادویی غیرداستانی او، «داستان دریانورد کشتی‌شکسته» است که روایت دریانوردی‌ست که کشتی‌اش (که قاچاق مواد مخدر می‌کرد) به‌خاطر اضافه‌بار زیاد مواد در دریا غرق شد. او ده روز تمام در دریا با مرگ جنگید، و هنگامی به خانه بازگشت که آیین سوگواری‌اش برگزار می‌شد. این کتاب او را در زمره‌ی بزرگانِ روزنامه‌نگاری آمریکای لاتین جای داد.

کتاب «گزارش یک آدم‌ربایی» او به‌روشنی نشان می‌دهد که چه‌گونه قاچاق کوکایین به رهبری «پابلو اسکوبار» توانست بافت اجتماعی و معنوی کشورش کلمبیا را، با ربودنِ نخبگانِ آن، از هم بگسلد.



مارکز در سال ۱۹۹۴ بنیاد «روزنامه‌نگاری نو» را پایه گذاشت. این بنیاد با پرورش روزنامه‌نگار و دادنِ بورس و برگزاری مسابقه‌های روزنامه‌نگاری، به کار آموزش روزنامه‌نگاران و رشد دادنِ روزنامه‌نگاری در آمریکای لاتین، هم در سطح روزنامه‌نگاریِ متعارف و هم در شیوه‌ی روزنامه‌نگاریِ تحقیقی پرداخت.

با این همه، رمان‌هایش بودند که نام و آوازه‌ی او را در درون و بیرونِ آمریکای لاتین، با آمریکای لاتین هم‌تراز و مترادف کردند. مارکز به هنگام دریافت جایزه‌ی نوبل گفت: «آمریکای لاتین، منبع سیری‌ناپذیر آفرینندگی، سرشار از غم و پُر از زیبایی است؛ و این کلمبیایی سرگردان و غربتی تنها یکی از رمزهای آن است که دست روزگار او را از میان دیگران بیرون کشیده. شاعران و گدایان، موسیقی‌دانان و پیامبران، جنگ‌جویان و شیادان، و همه‌ی ما آفریدگانِ آن واقعیتِ بی‌لگام، چندان نیازی به تخیل نداریم؛ زیرا درد اصلی ما آن است که برای باورپذیر کردنِ زندگی‌مان به ابزارهای متعارفِ آن دست‌رسی نداریم.»

«جرالد مارتین»، زندگی‌نامه‌نویس نیمه‌رسمی او به اسوشیتدپرس گفته بود: «صد سال تنهایی» نخستین رمانی‌ست که مردم آمریکای لاتین خود را در آن یافتند؛ رمانی که در توصیفِ آنان بود، که ضیافتِ شور و شوق و عشق‌شان، معنویت و خرافات‌شان، و تمایل شدیدشان به شکست بود.

فرهنگستان سلطنتی اسپانیا که پاس‌دار و داور زبان اسپانیایی است، چهلمین سالگرد انتشار این رمان را جشن گرفت. امری که پیش‌تر تنها برای یک کتاب، «دون‌کیشوت»، نوشته‌ی «سروانتس»، رخ داده بود.



گاربریل گارسیا مارکز، ششم مارس ۱۹۲۷ در شهر کوچک «آراکاتاکا» در کلمبیا، در ساحل کاراییب چشم به جهان گشود. پدرش تلگرافچی و حکیم طب گیاهی، و ولگردی بود که دست‌کم چهار فرزند نامشروع داشت. گابریل نخستین فرزند از یازده اولاد او از ازدواجش با مادر گابریل بود.

پدر و مادر «گابو» پس از زاده شدنِ او، او را نزد پدربزرگ و مادربزرگِ مادریش گذاشتند و خود به «بارانکیلیا» رفتند. پدربزرگ، ژنرال بازنشسته‌ای بود که در جنگ‌های ویرانگر و باخته‌ی هزارروزه شرکت کرده بود. داستان‌های پدربزرگ و مادربزرگ عناصر فراوانی برای ساختن شهر افسانه‌ایِ «ماکوندو»، جای رخ‌نمودِ رویدادهای «صد سال تنهایی» در اختیار او گذاشتند.

خودش در گفت‌وگویی گفته بود: «خانواده‌ام به من می‌گویند که اندکی پس از تولدم، قصه و داستان و این‌جور چیزها می‌گفتم، حتا پیش از آن که بتوانم سخن بگویم.»



گابریل گارسیا مارکز از هواداران پرشور انقلاب کوبا و جنبش چپ بود. حتا وقتی دیگر روشن‌فکران از رفتار کاسترو با مخالفانش به ستوه آمدند، او از حمایتِ از او دست برنداشت و به او وفادار ماند.

«سوزان سونتاگ»، نویسنده‌ی آمریکایی، در سال ۲۰۰۵، مارکز را به هم‌دستی در نقض حقوق بشر در کوبا متهم کرد؛ اتهامی که با مخالفت زیاد روبه‌رو شد. مدافعانِ مارکز گفتند که او نقش مهمی در برانگیختن کاسترو به آزاد کردنِ زندانیان سیاسی داشته است.

مارکز به سنت نویسندگانِ آمریکای لاتین، از جهان ادبیات فراتر رفت: قهرمانِ چپی‌های آمریکای لاتین، از نخستین یاران کاسترو، و منتقد جدیِ مداخله‌های واشنگتن از ویتنام تا شیلی؛ با چهره‌ای دلنشین و مهربان، با سبیلی انبوه و ابروهایی انبوه‌تر، که زمانی سیاه بود و این اواخر به سپیدی می‌زد.

نگرش سیاسی مارکز سبب شد که ایالات متحد آمریکا سال‌ها به او روادید ورود به این کشور را ندهد. با این همه، بسیاری از رییسان‌جمهور و پادشاهان او را می‌ستودند. «بیل کلینتون» و «فرانسوا میتران»، رییسان‌جمهور پیشین آمریکا و فرانسه از دوستانش بودند.

بیل کلینتون درباره‌ی کتاب «صد سال تنهایی» گفته بود این کتاب را هنگامی که دانشجوی حقوق بوده، خوانده و وقتی آن را به دست گرفته، نتوانسته به زمین بگذارد، «حتا سر کلاس‌های درس». گفته بود: «پی بردم که این مرد چیزی را به تخیل آورده که به‌ظاهر فانتزی است، ولی به‌ژرفی واقعی و عمیقاً خردمندانه است.»





در سال ۱۹۸۱ مارکز پس از اختلافی شدید با حکومت کلمبیا که در آن به همکاری با شورشیان ام19 یا جنبش ۱۹ آوریل و ارسال پول برای یک گروه چریکی در ونزوئلا متهم شد، به مکزیکوسیتی نقل‌مکان کرد و تا پایان عمر همان‌جا زیست.

او هیچ‌یک از پیشنهادهایی را که دولت برای مقام‌های دیپلماتیک به او داد، نپذیرفت و به درخواست‌های هوادارانش برای نامزدیِ ریاست‌جمهوری تن نداد؛ هرچند در پشت‌صحنه میان شورشیانِ چپ‌گرا و دولت کلمبیا میانچی‌گری کرد.

مارکز شخصیتی خوش‌باش داشت. زود جوش می‌آورد. در خانه‌اش به روی دوستان و آشنایان باز بود و از آنان با روی خوش و روایت‌ها و قصه های طولانی پذیرایی می‌کرد. از ناراستی و وارونه‌نمایی‌های مطبوعات به‌ویژه، از کوره درمی‌رفت.
در سال ۱۹۹۸ به بزرگ‌ترین رویای زندگی‌اش جامه‌ی حقیقت پوشاند: با پول جایزه‌ی نوبل‌اش اکثریت سهام را در مجله‌ی خبریِ کلمبیایی «کامبیو» خرید.
گفت: «من روزنامه‌نگارم. همیشه روزنامه‌نگار بوده‌ام. اگر روزنامه‌نگار نبودم، نمی‌توانستم کتاب‌هایم را بنویسم. چون همه‌ی مواد کتاب‌هایم را از رخدادهای واقعی برگرفته‌ام.»



تا سال ۱۹۹۹ که آشکار شد به بیماری سرطان لنفاوی دچار شده، با این مجله همکاری‌های گسترده داشت؛ برای نمونه، مقاله‌ای در محکومیتِ محاکمه‌ی سیاسی کلینتون به خاطر ماجرای جنسی‌اش نوشت و آن را نامنصفانه دانست.

حافظه‌ی گارسیا مارکز هم‌زمان با پا گذاشتن به هشتادسالگی رو به کاستی گذاشت. واپسین کتابش، «خاطرات روسپیانِ غم‌زده‌‌ی من»، که در سال ۲۰۰۴ انتشار یافت و در آن پیری ۹۰ساله از عشقش به روسپیکی ۱۴ساله می‌گوید، از دید بسیاری، به‌ترین اثر اوست.

«کریستوبال پرا»، ویراستار و ناشر او در «رندم‌هاوس»، در سال ۲۰۱۲ گفته بود که مارکز دارد رمانی به نام «وعده‌ی دیدار در ماه اوت» می‌نویسد؛ اما تاریخ انتشاری برای آن تعیین نکرد. گویی نویسنده از انتشار آن خودداری کرده بود. چندی بعد آقای پرا گفت: «به من گفته با این همه کار، دیگر نیازی به انتشار بیش‌تر ندارم.»



بازماندگانِ گابریل گارسیا مارکز یازده تن‌اند: همسرش، مرسدس؛ دو پسرش، رودریگو، کارگردان سینما، و گونزالو، طراح گرافیست؛ هفت خواهر و برادر؛ و یک خواهر ناتنی.

او اکنون به مصداق شعری از خیام، به «هفت‌هزارسالگان» پیوسته است.



ای دوست، بیا تا غم فردا نخوریم / وین یک دم نقد را غنیمت شمریم
فردا که از این دیر کهن درگذریم، / با هـفت‌هـزارسالگان سربه‌سریم



این‌جا را هم ببینید :

ـ برگی از یک کتاب ؛ یادی از یک مترجم

http://filaa.iiiwe.com/leaves_of_a_book_mention_of_a_translator

یکشنبه 31 فروردین 1393 ساعت 15:51  
 نظرات    
 
امیر یاشار فیلا 19:54 یکشنبه 31 فروردین 1393
0
 امیر یاشار فیلا

ماجرای مشتی که مارکز از یوسا خورد


اگر بخواهیم سه نویسنده‌ی بزرگ معاصر را نام ببریم، مسلماً دو تن از آن‌ها «گابریل گارسیا مارکز» و «ماریو بارگاس یوسا» هستند که هر دو از اسطوره‌های آمریکای جنوبی به شمار می‌آیند. سرنوشت این دو مهره‌ی ارزشمند عرصه‌ی فرهنگی که هر دو افتخار به دست آوردنِ نوبل ادبیات را هم در کارنامه‌ی حرفه‌ای‌شان دارند، ‌ با دوستی نزدیک و هم‌اتاقی شدن آغاز شد؛ اما در نیمه‌های راه به نزاعی جنجالی در رسانه‌ها رسید.
حال که چند روز از درگذشت گابوی ۸۷ساله می‌گذرد‌، این دعوا را که مارکز در آن به «خیانت» متهم شد، بارخوانی می‌کنیم.

سال ۱۹۷۶ بود که این دو برنده‌ی نوبل ادبیات در برنامه‌ای که برای نمایش مستندی درباره‌‌ی نجات‌یافتگان سانحه‌ی هوایی کوه‌های آند در مکزیکوسیتی برپا شده بود، با یکدیگر دیدار کردند.
گفته می‌شود «پاتریشیا»، همسر دوم و دخترخاله‌ی یوسا میان این دو دوست نشسته بود که ناگهان نویسنده‌ی پرویی رو به مارکز گفت: «خائن!» و مشتی را با دست راست، پای چشم چپ او خواباند.
در آن زمان، مارکز ۴۸ساله و برنده‌ی نوبل ادبیات بود و یوسا که ۹ سال از او کوچک‌تر بود، ۲۸ سال بعد توانست این جایزه‌ی مهم جهانی را دریافت کند.

برخی معتقدند این اختلاف ریشه در سیاست داشته و یوسا در آن روز‌ها اندک‌اندک از حزب چپ‌گرا به سوی کاپیتالیست‌ها تمایل پیدا کرده بود.
گارسیا مارکز که همیشه به ثبت لحظات مهم زندگی علاقه نشان می‌داد‌، پس از مشت خوردن از یوسا، از دوستی کلمبیایی خواست تا از چشم کبودش عکس بگیرد‌؛ تصویری که روی جلد مجله «لاجورنادا»ی مکزیک نقش بست.
عکاس این صحنه، بعد‌ها در سال ۲۰۱۳ در مصاحبه‌ای با روزنامه‌ی «ال تیمپو» گفت: خیلی تلاش کردم برای گرفتن عکس مارکز با چشم کبودشده‌اش از او لبخندی بگیرم. لبخندی آنی روی صورتِ ازشکل‌درآمده‌ی گارسیا مارکز بود که بیش‌تر ناراحت و افسرده به نظر می‌آمد.

نویسنده‌ی «گفت‌وگو در کاتدرال» در ژوئن ۲۰۰۷ که به اکوادور سفر کرده بود، در جمع خبرنگاران گفت: من و گارسیا مارکز به یک توافق تاکتیکی رسیده‌ایم: درباره‌ی خودمان حرف نمی‌زنیم تا زندگی‌نامه‌نویسان بی‌کار نشوند.
وی سپس با حالتی طنزآمیز افزود: گذاشته‌ایم خودشان بفهمند‌، خودشان کشف کنند چه اتفاقی افتاده است.
در همین سفر بود که یوسا در پاسخ پرسشی درباره‌ی ستایش برندگان جایزه‌ی نوبل ادبیات گفت: از دید من، جایزه‌ی نوبل آن‌جا که به نویسندگانی چون «لوییس‌بورخس» یا «ولادمیر ناباکوف» اعطا نشده‌، شکست خورده؛ اما نویسندگان دیگری را مورد تقدیر قرار داده که شایستگی‌اش را داشته‌اند. هیچ تردیدی وجود ندارد که نویسنده‌ا‌ی همچون «داریو فو» لیاقتش را داشت و «گارسیا مارکز» شایسته‌ی‌ دریافت آن بود.

یوسا در ماه مارس‌‌ همان سال در مصاحبه‌ای تلویزیونی که در خانه‌ی خود در لیما انجام داد، اذعان داشت، طی سال‌های متمادی بار‌ها شاهکار گارسیا مارکز، «صد سال تنهایی» را خوانده است.
اگرچه رابطه‌ی‌ این دو دوست قدیمی پس از آن دعوای جنجالی به سردی و سکوت رسید، یوسا در نوشتاری‌ دیباچه‌مانند که به‌مناسبت چهلمین سالگرد انتشار «صد سال تنهایی» به چاپ رسید، نوشت: «صد سال تنهایی» یک رمان کامل و همگام با آثاری است که با جاه‌طلبی دیوانه‌وار آفریده شده‌اند و واقعیت را شانه‌به‌شانه به هماوردی و نبرد می‌طلبند ... این کتاب یکی از نمونه‌های کم‌یاب اثری معاصر است که همه می‌توانند آن را دریابند و از آن لذت ببرند.»

به گزارش «هافینگتون‌پست»‌، پنج‌شنبه‌ی گذشته واپسین روز زندگی گابریل گارسیا مارکز بود و خبر درگذشتِ او شوک عظیمی را به جامعه‌ی فرهنگی جهان وارد کرد. از سراسر جهان پیام‌های تسلیتِ بزرگان عرصه‌های فرهنگ و هنر و سیاست در رسانه‌ها منتشر می‌شد و در این میان، دوست قدیمی و همتای پرویی گابو هم ابراز تأسفِ خود را با صدایی لرزان به گوش اهل کتاب رساند: «نویسنده‌ای بزرگ درگذشته است. آثار او محبوبیت و اعتبار گسترده‌ای را برای ادبیات اسپانیولی‌زبان به ارمغان آورد. رمان‌های او ماندگار خواهند شد و همچنان در سرتاسر جهان خوانندگان را مجذوب خواهند کرد.»


برگرفته از :
وبگاه رسمی بنیاد «شهرکتاب»
http://bookcity.org
نرگس حسینی اصلی 22:09 یکشنبه 31 فروردین 1393
0
 نرگس حسینی اصلی
سپاس فراوان