صفحه شخصی امیر یاشار فیلا   
 
نام و نام خانوادگی: امیر یاشار فیلا
استان: اصفهان - شهرستان: اصفهان
رشته: کارشناسی نقشه برداری
شغل:  ویراستار، روزنامه‌نگار، کارشناس تولید محتوا و رسانه‌گر حوزه‌ی شهر، ساختمان، معماری و مهندسی
تاریخ عضویت:  1389/06/12
 روزنوشت ها    
 

 یادی از احمد محمود، با بازخوانی چند خاطره‌ی کوتاه از او ... بخش عمومی

10

با کلیک بر روی تصویر، مطلبی دیگر، مرتبط با موضوع در دسترس شما خواهد بود.‌

دیروز زادروز زنده‌یاد احمد محمود، نویسنده‌ی نام‌دار و بزرگ معاصر بود؛ نویسنده‌‌ی رمان‌های پرآوازه‌ای همچون «همسایه‌ها»، «داستان یک شهر»، «زمین سوخته»، «درخت انجیر معابد» و «مدار صفر درجه»؛ داستان‌نویسی که پس از درگذشتش در سال ۱۳۸۱، جای خالی‌اش در ادبیات داستانی معاصر به‌شدت احساس می‌شود.
شاید به یاد آوردن او با قطعاتی کوتاه از خودش، تأمل‌برانگیزتر باشد :

۱۵ مرداد ۱۳۶۴
دو شب است که تلویزیون خراب شده است. سیاه‌سفید است و مال عهد بوق. ۱۸ سال است کار می‌کند، یک بار لامپ سوخته و ... دو شب است که تصویر نمی‌دهد. دیشب سارک داشت توی اتاق مطالعه می‌کرد. لامپ خود به خود سوخت. لامپ نداشتیم که عوضش کنیم. بلند شد و رفت تلویزیون را روشن کرد، به این امید که شاید درست شده باشد! تصویر نداشت. گفت این هم از تلویزیون!
خوب. مفهوم حرفش این است که همه‌چیز زندگی‌مان خراب است. حرفش درست است. این بود که شنیدم و زیرسبیلی رد کردم. شش ـ هفت سال بی‌کاری بعد از انقلاب و جلوگیری از چاپ کتاب‌هایم، نتیجه‌ای بهتر از این ندارد؛ آن هم با خرج سنگین زندگی. خدا عاقبتش را به خیر کند.

۱۶ مرداد ۶۴
نمی‌دانم به خودم تلقین کرده‌ام که وقتی سیگار تیر می‌کشم، سرم درد می‌گیرد یا واقعاً خاصیت سیگار تیر این است. به هر جهت، شیراز می‌کشم. چند ماه قبل هم زمزمه‌اش شروع شد که سیگار تیر بد است و حرفه‌ایی از این دست و اغلب کسانی که سیگاری بودند، از کشیدن سیگار تیر امتناع کردند. سیگار هم که در بازار آزاد چندین برابر قیمت دارد. بقال سرمحل به عنوان سهمیه‌ی روزهای دوشنبه و پنج‌شنبه سیگار می‌دهد: ۲ بسته سیگار شیراز و چهار بسته سیگار تیر. به عبارت دیگر، هفته‌ای ۴ بسته شیراز و ۸ بسته تیر و ناچار هستیم که سیگار تیر را هم بگیریم. چرا که اگر نگیریم، شیراز هم نمی‌دهد. حتی به جای تیر، اشنو هم نمی‌دهد.

۲ آذر ۶۴
امروز بار دیگر تنگدستی را احساس کردم. بار دیگر احساس کردم که این غول دارد جوانه می‌زند. زنم گفت پول آب را باید بدهیم. گفتم تا کی مهلت داریم، گفت ششم. گفتم حالا بماند، چهار روز دیگر فرصت هست. زنم احساس کرد که ۳۴۸ تومان ندارم بدهم. دلم نمی‌خواست فکر کند پول ندارم و دلش توی هول و ولا بیفتد. صداش کردم و گفتم کی پول آب را می‌برد و می‌دهد. گفت خودم. گفت دارم می‌روم به طرف بانک، گفتم پول آب را هم بدهم. هزار تومن بهش دادم. هزار تومانی را گرفت و گفت خیال کردم نداری. در واقع نداشتم. چند هزار تومانی گذاشته‌ام کنار که اگر مریض شدیم، دم در بیمارستان نمیریم. چون تا پول نگیرند، کسی را به بیمارستان راه نمی‌دهند و چه بسا آدم‌ها که به همین بهانه تلف شده‌اند. دل زدم به دریا و یکی از هزار تومانی‌ها را دادم. معلوم نیست چه وقت کتاب‌هایم اجازه‌ی انتشار خواهند یافت. خواهد گذشت. باید تحمل داشت و خوشبختانه همه‌مان آدم‌های قانع و سازگاری هستیم.

برگرفته از :
خبرگزاری هنر ایران («هنرآنلاین»)

سه شنبه 5 دی 1396 ساعت 07:15  
 نظرات