صفحه شخصی امیر یاشار فیلا   
 
نام و نام خانوادگی: امیر یاشار فیلا
استان: اصفهان - شهرستان: اصفهان
رشته: کارشناسی نقشه برداری
شغل:  ویراستار، روزنامه‌نگار، کارشناس تولید محتوا و رسانه‌گر حوزه‌ی شهر، ساختمان، معماری و مهندسی
تاریخ عضویت:  1389/06/12
 روزنوشت ها    
 

 آن پنجره ، آن چراغ ... بخش عمومی

16
برای دریافت فایلها باید از نرم افزار های ویژه دانلود استفاده نمایید. (برای اطلاعات بیشتر اینجا کلیک کنید)


می‌گوید: «هنوزم جلفا می‌شینی؟» می‌گویم: «بله.» می‌گوید: «پس چرا من توی این دو سال حتا یه‌بارم ندیدمت؟» می‌گویم: «کجا باید همدیگه رو می‌دیدیم؟» می‌گوید: «از دو سال پیش که از جلفا رفتم سپاهان‌شهر نشستم، تازه فهمیدم این محله چه‌قدر زنده و پُررونقه؛ واسه همین هر روز بلااستثنا می‌آم حکیم‌نظامی و خاقانی و نظر و میدون‌جلفا،پیاده‌روی و گشت‌وگذار با بچه‌محل‌ها... اما تو رو دیگه هیچ‌وقت ندیدم. فکر کردم از این‌جا رفتی.» می‌گویم: «نه، جایی نرفتم؛ اما معمولاً عصرا نمی‌آم توی نظر وخاقانی، از بس که شلوغه و پرازدحام. انگار نصفِ جوونای اصفهان عصرا می‌آن این‌جا.»می‌گوید: «خُب واسه همینه که محله رونق داره و زنده‌اس دیگه. حال‌وهوای عصرای جلفایه چیز دیگه‌اس...»



حرفش چندان هم بی‌ربط نیست. قول می‌گیرد که دست‌کم هفته‌ای یک بار عصرها پای پیاده از خانه بزنم بیرون. تا چند ماه بعد از آن، گاهی به قولم عمل می‌کنم؛ مثلاًشاید هر یکی ـ دو هفته یک‌بار. هرچند هنوز هم ترجیح می‌دهم که از مسیرها و پیاده‌روهای کم‌ازدحام‌تر بگذرم. ولی یک چیز در پیاده‌روی‌هایم هیچگاه عوض نمی‌شود: این که وقتی از جلوی کلیسای وانک و برجِ ناقوسش می‌گذرم و به سمتِ میدان‌جلفا می‌روم،حتماً از سرِ دیگرِ میدان وارد خیابان نظرشرقی می‌شوم و به سمتِ چهارراه حکیم‌نظامی می‌روم. زمانِ پیاده‌روی را هم جوری تنظیم می‌کنم که وقتی به آن حوالی می‌رسم، هواکاملاً تاریک شده باشد.



دلیلش را خودم هم در پیاده‌رویِ چهارم یا پنجم است که می‌فهمم: می‌خواهم ببینم و مطمئن شوم که چراغ و پنجره‌ی اتاق/دفترِ آقای میناسیانِ نودساله، هنوز و همچنان روشن است. آن چراغ و پنجره را روشن که می‌بینم، خیالم انگار راحت می‌شود. انگارهمه‌ی چراغ‌های محله‌ی جلفا و شهر اصفهان به‌یک‌باره با نوری شاد برایم روشن ودرخشان می‌شوند. بقیه‌ی مسیر را با قوت‌قلب می‌پیمایم؛ با اطمینان و آسودگیِ خاطر.و تقریباً هربار به یاد بخشی از سخنانِ لئون میناسیان می‌اُفتم، در سه گفت‌وشنودی که در ماه‌های آذر و دی 1389 با او داشتم؛ مصاحبه‌هایی که به دلیلی کاملاً شخصی هنوز نتوانسته‌ام خودم را راضی کنم که برای تنظیم نهایی به سراغشان بروم.






یادم می‌افتد که در همان دیدار نخست، از حضور ذهن و شنواییِ بی‌نقصِ پیرمردشگفت‌زده شده بودم؛ از این که ناگزیر نبودم هیچ پرسش یا سخنی را بیش از یک باربگویم، و از این که چه‌قدر خوب و روان به فارسی سخن می‌گفت، آن هم با لهجه‌ی شیرینِ ارمنی. با همان صدایی که برای یک پیرِ جهان‌دیده‌ی نودساله بسیار استواربود و هیچ نمی‌لرزید، برایم چند سطرِ آغازینِ شعری را خوانده بود که خودش به‌مناسبت هم‌زمانیِ نودمین سال زندگی‌اش با درآمدنِ نودمین کتابش سروده بود: «نود سال دارم/نود کتابِ ارمنی هم نوشته‌ام/ هنگامی که عقل و بدن، هر دو با هم کار کنند،/ می‌توانندچیزهایی تازه پدید بیاورند...»



و شوقِ کودکانه‌اش چه‌قدر به دل می‌نشست، هنگامی که پس از شنیدنِ هر پرسش، با آن که زانودرد داشت، از جایش برمی‌خاست و به گوشه‌ای از اتاقِ پُر از یادگارش می‌رفت، تا از میان انبوهِ عکس‌ها و کتاب‌ها و یادداشت‌ها و وسایلش، چیزی مرتبط با پاسخ‌پش بیاورد و جوابی مستند به سوالم بدهد.



واپسین دیدار و گفت‌وگو در آخرین روز سال 2010 ـ یک روز پیش از یکم ژانویه 2011 ـ انجام گرفت و واپسین کلام نیز تبریکِ سال نویی بود که قرار بود فردایش آغازشود. پیاده‌روی‌های عصرگاهیِ من هم از نزدیک به پنج ماه پس از آن شروع شد. اکنون اما ـ پس از وقفه‌ای دو،سه‌ماهه که در پیاده‌روی‌هایم پیش آمده ـ در این شبِ سرداز هفته‌ی پایانیِ دی‌ماه، دست‌درجیب و سردرگریبان، کلیسای بیتلهم را پشت سر می‌گذارم و... به آن پنجره‌ی خاموش می‌رسم. دلم فرومی‌ریزد. خودم را به مغازه‌ی دوستی فرهیخته از ارامنه‌ی جلفا می‌رسانم. می‌گوید: «آره، چند روز پیش فوت کرد.» و انگار می‌داند که اگر چیز دیگری هم بیفزاید، من نخواهم شنید؛ دیگر چیزی نمی‌گوید.



به جلوی ورودی و برج ناقوسِ کلیسای وانک بازمی‌گردم. تصمیم داشتم بار دیگر به درِ خانه‌ی زنده‌یاد لئون میناسیان و زیر پنجره‌ی اتاقش بروم و دستخطش را ببینم که نوشته بود: «به‌نشینید ولی کثیف نکنید. لطفاً ته‌سیگار جلو در نریزید». اما پایم سُست می‌شود و همان‌جا می‌مانم. تلفنی تاریخ دقیقِ درگذشتش را از دوستی روزنامه‌نگارمی‌پرسم، می‌گوید: «یک روز بعد از جشن سال نویشان، دوم ژانویه». یعنی الان نزدیک به سه هفته است که دیگر آن چراغ و آن پنجره روشن نیست، و آن ماشین تایپِ دستیِ مدل 1979 در آن اتاقِ تاریک، تنها مانده است؛ و آن‌وقت من سه کوچه پایین‌تر، باید آن‌قدر گرفتار و پُرمشغله باشم که این خبر را امروز، درست همین امروز، بشنوم ـ روزی که با خبر درگذشتِ استاد همایون خرم آغاز شد.










به جهانی خالی از شوق و هنرِ امثالِ زنده‌یاد میناسیان و شادروان استاد خرم فکر می‌کنم؛ و به جلفایی بدون آن چراغِ روشن و آن پنجره ...

از یک چیز کاملاً مطمئنم: از این به بعد، در پیاده‌روی‌های شبانه‌ام دیگرهیچگاه از میدان‌جلفا به سمتِ چهارراه حکیم‌نظامی نخواهم پیچید. چون تابِ خاموش دیدنِ آن چراغ و تاریک دیدنِ آن پنجره را ندارم.

سوز سرما انگار بیش‌تر شده است. یکی از ترانه‌های استاد همایون خرم در ذهنم طنین می‌اندازد: «ساغرم شکسته، ای ساقی...» و ناقوس کلیسای وانک نُه بار زنگ می‌زند.





امیریاشار فیلا

بامداد 30 دی 1391





عکس‌ها از : مولود افضلی


چنانچه نوشتار بالا را درهم‌ریخته و نابه‌سامان مشاهده می‌کنید، می‌توانید آن را در فایل نوشتاریِ پیوست بخوانید.

یکشنبه 1 بهمن 1391 ساعت 11:17  
 نظرات    
 
م خلیلی 20:22 یکشنبه 1 بهمن 1391
2
 م خلیلی
چه آرام و بی سروصدا و بی ادعا زندگی می کنند و می روند :(((
م افتخاری 12:34 دوشنبه 2 بهمن 1391
2
 م افتخاری
گاهی خیلی زود دیر میشود و با چشم برهم نهادنی دنیای خیالمان زیر و زبر میگردد ...
سایه ذاکری 21:30 سه شنبه 3 بهمن 1391
1
 سایه ذاکری
بسیار عالی جناب مهندس
امیر یاشار فیلا 02:53 چهارشنبه 4 بهمن 1391
0
 امیر یاشار فیلا

با سپاس از دوستان و همکارانِ ارجمند به‌خاطر ابراز لطف‌شان؛

به آگاهی می‌رسانم :
ساعتِ 23 چهارشنبه، چهارم بهمن، برنامه‌ی «رادیو هفت» که برنامه‌ی تلویزیونیِ هرشبی و زنده‌ای از شبکه‌ی آموزشِ سیما است، ویژه‌برنامه‌ای به یاد زنده‌یاد استاد همایون خرم، با اجرای دکتر رشید کاکاوند پخش خواهد کرد.
پیشنهاد می‌کنم حتماً نگاه کنید.
امیر یاشار فیلا 12:20 شنبه 7 بهمن 1391
0
 امیر یاشار فیلا

به آگاهی دوستان و همکاران ارجمندم می‌رسانم :
یادنامه‌ی کوتاهِ «آن پنجره ، آن چراغ»، امروز (شنبه، هفتم بهمن 91) در صفحه‌ی 8 روزنامه‌ی «اصفهان امروز، در ستون «یاد» به چاپ رسیده است.
محمد مهدی مدرس نیا 07:28 یکشنبه 8 بهمن 1391
0
 محمد مهدی مدرس نیا
بسیار عالی بود آقای مهندس فیلای عزیز.
از خوندن متنهای به این سبک واقعا لذت میبرم.
امیر یاشار فیلا 11:59 یکشنبه 8 بهمن 1391
1
 امیر یاشار فیلا

نظر لطف شماست آقای مهندس مدرس‌نیای گرامی.
خوشحالم که لذت برده‌اید و این نوشتار به دلتان نشسته.

آگاهی از این که کسانی همچون جناب‌عالی هستند که این‌گونه نوشتارها را با دقت می‌خوانند و از خواندنشان لذت می‌برند، مایه‌ی دلگرمی‌ست.

پاینده باشید؛ روزگار به کام.
مهدی رجالی 17:28 آدینه 13 بهمن 1391
0
 مهدی رجالی

ممنون جناب فیلا
روحشان غرق آرامش و شادی
ندا اسفندیاری 23:50 شنبه 14 بهمن 1391
0
 ندا اسفندیاری
سپاس فراوان مثل همیشه عالی
خدا رحمتشان کند
امیر یاشار فیلا 17:36 شنبه 28 دی 1392
1
 امیر یاشار فیلا
یک سال از درگذشت زنده‌یاد استاد همایون خرم گذشت.
پارسال در چنین شبی بود که با اندوه و بهت خبر چشم فروبستن ایشان از جهان را از رسانه‌ها شنیدیم.

با گرامی‌داشت دیگربار یاد آن استاد بی‌همتا، از همکاران ارجمند و هنردوست دعوت می‌کنم گفت‌وگوی روزنامه‌ی «شرق» با فرزند استاد به بهانه‌ی نخستین سالگرد درگذشت‌شان را که در «خبرآنلاین» بازنشر یافته، در این‌جا بخوانند :

گفت‌وگو با فرزند زنده‌یاد استاد همایون خرم در نخستین سالگرد درگذشت ایشان
امیر یاشار فیلا 11:52 یکشنبه 29 دی 1392
1
 امیر یاشار فیلا

دوستان و همکاران ارجمندم،
پیوند و لینکی که در کامنت پیشین درج شده، اِشکالِ کوچکی دارد؛
لطفاً پس از کلیک کردن روی لینک، در صفحه‌ای که باز می‌شود، خط مورب یا اسلش ("/") پایانِ نشانی را حذف بفرمایید تا گفت‌وگوی «شرق» با فرزند زنده‌یاد استاد خرم پدیدار شود.

راه دیگر هم این است که نشانی زیر را کپی و در نوار نشانی‌ها Paste بفرمایید :

http://www.khabaronline.ir/%28X%281%29S%28agmgmrptzlsncswiwidpf2wb%29%29/detail/333269/culture/music