صفحه شخصی امیر یاشار فیلا   
 
نام و نام خانوادگی: امیر یاشار فیلا
استان: اصفهان - شهرستان: اصفهان
رشته: کارشناسی نقشه برداری
شغل:  ویراستار، روزنامه‌نگار، کارشناس تولید محتوا و رسانه‌گر حوزه‌ی شهر، ساختمان، معماری و مهندسی
تاریخ عضویت:  1389/06/12
 روزنوشت ها    
 

 عاشـقانه در خـانه‌ی شیـخ‌بهـایی بخش عمومی

19
برای دریافت فایلها باید از نرم افزار های ویژه دانلود استفاده نمایید. (برای اطلاعات بیشتر اینجا کلیک کنید)

«خرافاتى نیستم، اما وقتى به گذشته و سرنوشتى که برایمان رقم خورد فکر می‌‌کنم، احساس می‌‌کنم در وراى همه‌ی آن رخدادها، یک نیرو و یک اراده‌ی والا نهفته بود. چه شد که این خانه، آن همه حوادث ویرانگر را از سرگذراند و تاب آورد؟ فکرش را بکن: چهارصد سال! کم نیست.»

«وقتى صدام، موشک‌اندازى را شروع کرد، این محله زیر و زبر شد؛ خانه‌ها ویران شدند؛ ستون‌هاى مسجدجامع فروافتادند؛ تاق‌هاى بازار سلجوقى از هم شکافتند؛ اما این خانه تنها شیشه‌هایش شکست! اصلاً چه کسى ما تهرانى‌زاده‌ها را از آپارتمان‌مان در مونیخ به اصفهان کشاند و در خانه‌ی شیخ جا داد؟»

این‌ها را خانم جلالى می‌‌گوید؛ کنار همسرش و رو به پنجره‌اى که در نگاه او زیباترین پنجره‌ی دنیاست. در قاب این پنجره هیچ نیست، مگر گنبد مسجدجامع و مناره‌هایش.

شیخ‌بهایى این گنبد را هر روز می‌‌دیده، گنبد نیز شیخ را بسیار دیده؛ هم او را، هم میرداماد را، هم میرفندرسکى را، هم ملاصدرا را... آه، خداى من! امروز بر درى کوبیدم که کوبه‌اش سردىِ آهن را به گرماى دستان صدرالمتألهین سپرده.

تلفن زنگ می‌‌زند و دقایقى به حرف‌هاى مادرانه می‌‌گذرد ... «دختر بزرگم بود. هر روز از آلمان زنگ می‌‌زند که حال من و آقا را بپرسد. از وقتى آقا چشمش را عمل کرده، خیلى دلواپس است. آن دو تاى دیگر هم همین‌طور. هر سه‌تایشان مقیم آلمان هستند، هر سه تا شوهر آلمانى دارند و هر کدام‌شان دو پسر! تقدیر را می‌‌بینى؟ به خاطر همین دختر بزرگم که با شوهرش مستندهاى فرهنگى می‌‌سازد، گاه‌وبى‌گاه به اصفهان می‌‌آمدیم و همین شد که این خانه را خریدیم ... آقا! امروز خیلى ساکتى،
شما هم یک چیزى بگو.»

عبدالعظیم جلالى فراهانى بیش از آن که با زبانش سخن بگوید، با چشمان نافذ و ژرفاى نگاهش حرف می‌‌زند. چهارده سال پیش که این خانه را خرید، نه فقط اندوخته‌ی سالیان عمر را، که از پس سال‌ها تدریس در دانشگاه بدست آورده بود به پایش ریخت، بلکه هر چه رمق به تن داشت، صرف تعمیرش کرد. آن هنگام 67 ساله بود؛ اما گویى عشق به شیخ و خانه‌اش، نیروى جوانى را در وجودش زنده کرده بود.

«کارگرها به این راحتى کار نمی‌‌کردند. حق هم داشتند، این خانه، سراسر مخروبه بود. زیرزمینش تا سقف پر از خاک شده بود. فرغون‌فرغون خاک پر می‌‌کردند و می‌‌بردند سر کوچه تا با ماشین ببرند. یک در و پنجره‌ی سالم برای خانه نمانده بود. این گچ‌برى‌ها مثل تاریکى شب سیاه بود. اگر خودم آستین بالا نمی‌‌زدم و بالای سرشان نمی‌‌ایستادم و شب و روز کار نمی‌‌کردم، کار تمام نمی‌‌شد.»

و به‌راستى این شیخ چه‌کسی بود که باید این همه عشق به پاى خانه‌اش ریخت؟ این شیخ نیز همچون آقا و خانم جلالى از دوردست آمده بود: در بعلبکِ لبنان دیده به جهان گشود، اما در ایران پرورش یافت. خانواده‌اش از سرشناسانِ شیعیان لبنان بودند و چون با بى‌مهرى حکومتِ سنى‌مذهب عثمانى روبه‌رو شدند، به امید آزادى در قلمروی دولت شیعه‌مذهبِ صفوى، به ایران کوچیدند و دیری نپایید که به دربار صفوى نزدیک شدند.

شیخ‌بهایى، کودکى و جوانى را در قزوین سپرى کرد و چون شاه‌عباسِ بزرگ پایتخت را از قزوین به اصفهان برد، به این شهر آمد و در مقام مشاور شاه، شهرسازى اصفهان و تقسیم آب زاینده‌رود را پى‌ریخت. در واقع، آنچه اصفهان را به جایگاه نصف‌جهانی رساند و نشاند، قدرت و ثروت شاه و نبوغ شیخ بود. در زمان خود، کشکولى از دانش‌های گوناگون بود؛ چندان‌که در فلسفه، فقه، کلام، تفسیر قرآن، شعر و ادب، نجوم، ریاضیات و معمارى تبحر فراوان داشت. اما خلقیاتش با محیطِ پرطمطراق و آکنده از
دسیسه‌ی دربار صفوى جور درنمی‌‌آمد. از همین رو، یک‌چند مناصب دولتى، از جمله شیخ‌الاسلامیِ‌ دربار را وانهاد و در رختِ درویشان در مصر و حجاز و عراق و شام و سیلان به گردش درآمد. آنگاه به ایران بازآمد؛ این بار نه در قامت دیوان‌سالارى سیاست‌پیشه یا مهندسى پرجنب‌وجوش، که در کسوت عارفى درویش‌مسلک.

واپسین سال‌هاى زندگی‌اش آغشته به عطر عرفان بود و بس؛ و این عرفان بعدها در پندار و کردار شاگردانش جلوه‌گر شد، شاگردانى که سرآمدشان صدرالمتألهین شیرازى، تأثیرگذارترین فیلسوف چند سده‌ی اخیر ایران است. مرگ شیخ به سال 1031 هـ.ق. در اصفهان رخ داد و چون تولدش را در 953 نوشته‌اند، هنگام مرگ 78 ساله بود. پیکر او را در میدان نقش‌جهان با شکوه تمام تشییع کردند، و آن‌گونه که اسکندربیک منشى، مورخ رسمی‌ شاه‌عباس نوشته، ازدحام «وضیع و شریف» از پى جنازه‌ی او، جاى سوزن
‌انداختن در آن میدانِ فراخ باقى نگذارده بود.

پیکرش را طبق وصیتش به مشهد بردند و کنار بارگاه امام هشتم، در جایى که اکنون رواق شیخ‌بهایى خوانده می‌‌شود، به خاک سپردند.



روزى که برفتند حریفان پى هر کار / زاهد سوى مسجد شد و من جانب خمار

من یار طلب کردم و او جلوه‌گه یار / حاجى به ره کعبه و من طالب دیدار

او خانه همی‌ جوید و من صاحب خانه

 


 


 


 


 


 


 


 


 


 


 


 

 

 

ـ نوشتار، برگرفته از : پایگاه اینترنتی روزنامه‌ی مردم‌سالاری

www.mardomsalari.com ، 3 اردیبهشت 1391

ـ عکس‌ها، برگرفته از : وبگاه خبرگزاری مهر


نویسنده و عکاس : حمیدرضا حسینى

ویراستار : امیریاشار فیلا

 

 


 

 

 

برای آگاهی بیش‌تر در همین زمینه :

 



















 


 



سه شنبه 12 اردیبهشت 1391 ساعت 11:57  
 نظرات    
 
م افتخاری 11:40 چهارشنبه 13 اردیبهشت 1391
0
 م افتخاری
سپاس
وحیده طباخها 18:37 چهارشنبه 13 اردیبهشت 1391
0
 وحیده طباخها
ممنون آقای مهندس، بسیار متن عالی و دلنوازی بود
از آن هایی که روح را جلا می دهند
تشکر
نادیه دانشمندپور 21:00 چهارشنبه 13 اردیبهشت 1391
0
 نادیه دانشمندپور
ممنون جناب مهندس اخیلی عالی بود
از جمله معماران و نوابغ ایرانی هستند که هرچی از ایشان بدانیم بازم کم هست.
ندا سیستانی 12:41 پنجشنبه 14 اردیبهشت 1391
0
 ندا سیستانی
من خانم جلالی رو از نزدیک دیدم
فوق العاده خوش صحبت و خوش محضر هستن
واقعا عاشقانه راجع به معماری صفوی و خانه شیخ بهایی حرف میزنن
بهترین عنوانی که میشد برای این مطلب انتخاب کرد همین "عاشقانه" بود
مرسی
نیما محسون 19:08 آدینه 15 اردیبهشت 1391
0
 نیما محسون
ممنون و سپاس بیکران
امیر یاشار فیلا 09:55 سه شنبه 19 اردیبهشت 1391
0
 امیر یاشار فیلا

بسیار خوشحالم که این مطلب مورد توجه دوستان قرار گرفته، و آن را پسندیده‌اند.
ابراز لطف همه‌ی گرامیان را ارج می‌نهم.
آیدا شیرانی 15:46 یکشنبه 24 اردیبهشت 1391
0
 آیدا شیرانی
جالب بود.
من هم این خونه رو دیدم.
علی اکبر صحافی پور 07:19 سه شنبه 26 اردیبهشت 1391
0
 علی اکبر صحافی پور
دوستان گرامی
مرحوم شیخ بهایی نه معمار بود و نه مهندس ایشان یک عالم دینی مورد اعتماد مردم و حکومت صفوی بودند.
امیر یاشار فیلا 13:46 سه شنبه 26 اردیبهشت 1391
0
 امیر یاشار فیلا

سلام آقای مهندس صحافی‌پور.

فرمایش شما اگر صحت داشته باشد، بازنگریِ بنیادین و دگرگونی در شناخت و تصویری را که امروزه از شیخ‌بهایی موجود است، الزامی و اجتناب‌ناپذیر خواهد کرد. چون با جست‌وجو در هر تاریخ‌نگاری و منبعی، چکیده‌ی آنچه درباره‌ی شیخ‌بهایی می‌یابیم، حاکی از آن است که:

«بهاءالدین ‌محمدبن‏‌حسین عاملی، معروف به شیخ‌بهایی (زاده‌ی ۸ اسفند ۹۲۵ خورشیدی در بعلبک، درگذشته به‌تاریخ ۸ شهریور ۱۰۰۰ خورشیدی در اصفهان) دانشمند نام‌دار قرن‌های دهم و یازدهم هجری‌ست که در دانش‌های فلسفه، منطق، هیأت و ریاضیات تبحر داشت. نزدیک به ۹۵ کتاب و رساله از او در سیاست، حدیث، ریاضی، اخلاق، نجوم، عرفان، فقه، مهندسی، هنر و فیزیک بر جای مانده است. به پاس خدمات وی به دانش ستاره‌شناسی، یونسکو سال ۲۰۰۹ را به نام او، "سال نجوم و شیخ‌بهایی" نام‌گذاری کرد.»

بنابراین، تصدیق می‌فرمایید که تأکید شما بر این که شیخ‌بهایی تبحری در دانش‌های مهندسی و معماری نداشته و صرفاً یک عالم دینی بوده، تا وقتی دلایل، نشانه‌ها و اسناد متقن تاریخی ارائه نفرمایید (دست‌کم هم‌اعتبار با منابع و اسنادی که شیخ‌بهایی را دانشمندی آگاه در زمینه‌های ریاضی، نجوم، مهندسی، هنر و فیزیک معرفی می‌کنند و یونسکو هم آن‌ها را معتبر می‌داند)، برای هیچ پژوهنده‌ی جدی و نامتفننی پذیرفتنی نخواهد بود.

بر همین اساس، مزید امتنان خواهد بود اگر استنادها و منابعی را که سخن‌تان استوار و متکی به آن‌هاست، در روزنوشتی جداگانه ارائه بفرمایید.

من یقین دارم در این شبکه‌ی تخصصی کسی نیست که اصرار داشته باشد چهره‌ای تاریخی همچون شیخ‌بهایی را برخلاف آنچه واقعاً بوده، پیچیده در هاله‌ای از ابهام‌ها و افسانه‌ها و نسبت‌های غیرواقعی معرفی کند یا بپذیرد. بنابراین، مطمئن باشید اگر دلایل و استنادهایتان به اندازه‌ی کافی متقن و تردیدناپذیر باشند، همه‌ی دوستان فرمایش شما را پذیرا خواهند بود.

با سپاس پیشاپیش به خاطر ادله و اسنادی که ارائه خواهید فرمود.